شب بود باران نمی بارید...
شکوفه لبخند نمی زد…
اولین شب بود و پی اش هزار شب و پیشش هیچ شب!!!
از آسمان برف می آمد و تو نگاهت را در کوله باری خواستنی گذاشتی و عزم رفتن کردی...
فاصله ی نگاه تو تنها به اندازه ی یک نت بود…نه یک پرده…تنها نیم پرده!!!
دیگر اشک هایم هم برایت حرمت نداشت!!!
به پنجره ((ها)) کردم... چقدر برف!!!
((عزیز امشب نرو برف هم بهانه ای است برای نرفتتنت…))
و تو !!!
ساده حتی بی هیچ لبخندی یا حتی کلامی رفتی!!!
و امروز فردای دیشب…
عجب فاصله ی نگاهمان را زیاد کردی...!!!

|